نورانورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

نوراهدیه ی خدا

نورا بهترین هدیه از خدایم هست

نورای بلا

سلام به همه ی دوستای گلمون خودمون هم دلمون واسه خودمون تنگید آخه آدمی انقدر دیر به دیر وبلاگو آپدیت میکنه؟ بله اگه اجازه بدین اول اینکه نماز روزه های همتون قبول از تک تک شماهاالتماس دعا دارم یه چند وقتیه نورا خانم امون نمیده بیاییم سر نت قدیما تا اون میخوابید میپریدم یه پست واسه وبلاگش مینوشتم الان اونقدر ریخت و پاش میکنه  فضولی از کابینت ها که دیگه .....چی بگم به طوریکه که اصلا من از وقت خواب خودمم میزنم تا کمی شرایط رو عادی جلوه بدم ماه رمضان و روزه داری و پخت و پز هم که یه طرف!واما نگو از بیداریهای شبانه و نخوابیدنا بعد سحر خلاصه که امسال ما عزم کردیم روزه بگیریمو طبق روال پارسال که اساس روزه خواری کردیم نباشیم ولی خیلی سخته ...
23 تير 1392

نورای بلا

سلام به همه ی دوستای گلمون خودمون هم دلمون واسه خودمون تنگید آخه آدمی انقدر دیر به دیر وبلاگو آپدیت میکنه؟ بله اگه اجازه بدین اول اینکه نماز روزه های همتون قبول از تک تک شماهاالتماس دعا دارم یه چند وقتیه نورا خانم امون نمیده بیاییم سر نت قدیما تا اون میخوابید میپریدم یه پست واسه وبلاگش مینوشتم الان اونقدر ریخت و پاش میکنه فضولی از کابینت ها که دیگه .....چی بگم به طوریکه که اصلا من از وقت خواب خودمم میزنم تا کمی شرایط رو عادی جلوه بدم ماه رمضان و روزه داری و پخت و پز هم که یه طرف!واما نگو از بیداریهای شبانه و نخوابیدنا بعد سحر خلاصه که امسال ما عزم کردیم روزه بگیریمو طبق روال پارسال که اساس روزه خواری کردیم نباشیم ولی خیلی سخته چقد...
23 تير 1392

یه تسلیت به عمو حسین

سلام عمو جون منم باید می اومدم و از نزدیک تسلیت میگفتم  متاسفانه هم بابایی کار داشت و همخودم مشغول کسالت .خدا مامانتون رو بیامرزه و این شب پنجشنبه رحمتش کنه من و مامانی واسه شادی روحشون فاتحه میخونیم (البته من چون خوب بلد نیستم مامانی سهم منو هم میخونه) خاله نگار و خاله لیلا و خاله زهرا ی عزیزم به شماهم تسلیت عرض میکنیم الهی که تو خونتون همیشه شادی باشه و روی غمو نبینین
13 تير 1392

یه تسلیت به عمو حسین

سلام عمو جون منم باید می اومدم و از نزدیک تسلیت میگفتم متاسفانه هم بابایی کار داشت و همخودم مشغول کسالت .خدا مامانتون رو بیامرزه و این شب پنجشنبه رحمتش کنه من و مامانی واسه شادی روحشون فاتحه میخونیم (البته من چون خوب بلد نیستم مامانی سهم منو هم میخونه) خاله نگار و خاله لیلا و خاله زهرا ی عزیزم به شماهم تسلیت عرض میکنیم الهی که تو خونتون همیشه شادی باشه و روی غمو نبینین
13 تير 1392

هفت دندونی

عزیز دل مامان بعد یه هفته تب و اسهال و استفراغ از امروز تازه آروم آروم غذا رو شروع کردی 9 ام تیرماه متوجه یه دندون نیش از بالاسمت راست شدم دقیقا یه روز بعد هم زیرهمون دندون از پایین سفید شدو دیروز اونم زد بیرون قربون دختر 7دندونیم برم من مبارک باشه عزیزم الهی که مامانی فدات شه میدونم خیلی اذیت میشی و لثه هات درد دارن اما میدونم دختر قوی خودم در برابرش مقاومت میکنه عسلم خوب غذا بخور زودی بزرگ شو تا توی نوشتن پست ها به مامانی کمک کنی میبینی حرف ها و حدیثام گاها چه قدر تاخیر دارن دوست دارم ناز گل خندون مامان ...
13 تير 1392

هفت دندونی

جالـــب آرویــــن❤" width="150" height="88" />عزیز دل مامان بعد یه هفته تب و اسهال و استفراغ از امروز تازه آروم آروم غذا رو شروع کردی 9 ام تیرماه متوجه یه دندون نیش از بالاسمت راست شدم دقیقا یه روز بعد هم زیرهمون دندون از پایین سفید شدو دیروز اونم زد بیرون قربون دختر 7دندونیم برم من مبارک باشه عزیزم الهی که مامانی فدات شه میدونم خیلی اذیت میشی و لثه هات درد دارن اما میدونم دختر قوی خودم در برابرش مقاومت میکنه عسلم خوب غذا بخور زودی بزرگ شو تا توی نوشتن پست ها به مامانی کمک کنی میبینی حرف ها و حدیثام گاها چه قدر تاخیر دارن دوست دارم ناز گل خندون مامان ...
13 تير 1392

مسابقه

عزیزان اگه از عکس من خوشتون اومد سریع گوشیون رو بردارین وبه  شماره 20008080200 کد114 رو اس ام اس کنین تا من رای بیارم  منتظرما دست بوس همتون نورا(مثبت ببینین)   ...
9 تير 1392

مسابقه

عزیزان اگه از عکس من خوشتون اومد سریع گوشیون رو بردارین وبه شماره 20008080200 کد114رو اس ام اس کنین تا منرای بیارم منتظرما دست بوس همتون نورا(مثبت ببینین) ...
9 تير 1392

یه خبر بد

پنجشنبه بعد از ظهربایه استفراغ شروع شدچون ادامه دار بود مجبور شدم به بابایی زنگ بزنم تا بیاد ببریمت دکتر وقتی بابایی اومد بردیمت دکتر میرزارحیمی حالت اونقدر بد بود که تو مطبشم بالا آوردی بعدش اومدیم تو ماشین اونجاهم که داروهاتو بهت دادیم  استفراغ کردی اومدیم که خونه حالت بدتر شد طوری که تو استفراغت خون دیدیم خودتم از حال رفتی من و بابایی خیلی ترسیدیم نفست بند اومده بود نمیدونم چه جوری لباس پوشیدیم و بردیمت درمانگاه اونجا دکتر ٢ تاآمپول ضد استفراغ بهت تزریق کرد و بعدشم با پیشنهاد عمو محسن بردیمش چوپچی . تو نمیدونی اون چیه ؟؟؟منم نمیدونستم چیه؟؟؟ ولی چون تو درمانگاه هم یه خانومه گفت تو گلوش یه چ...
9 تير 1392

یه خبر بد

پنجشنبه بعد از ظهربایه استفراغ شروع شدچون ادامه دار بود مجبور شدم به بابایی زنگ بزنم تا بیاد ببریمت دکتروقتی بابایی اومد بردیمت دکتر میرزارحیمی حالت اونقدر بد بود که تو مطبشم بالا آوردی بعدش اومدیم تو ماشین اونجاهم که داروهاتو بهت دادیم استفراغ کردی اومدیم که خونه حالت بدتر شد طوری که تو استفراغت خون دیدیم خودتم از حال رفتی من و بابایی خیلی ترسیدیم نفست بند اومدهبود نمیدونم چه جوری لباس پوشیدیم و بردیمت درمانگاه اونجا دکتر ٢ تاآمپول ضد استفراغ بهت تزریق کرد و بعدشمبا پیشنهاد عمو محسن بردیمش چوپچی. تو نمیدونی اون چیه؟؟؟منم نمیدونستم چیه؟؟؟ ولیچون تو درمانگاه هم یه خانومهگفت تو گلوش یه چیزی مونده منم علاجمو تو اون دیدم که آخرین راه ر...
9 تير 1392